سرای عشق....
|
سرم را از شرم اين همه بي تو بودن و بيراهههايي که رفتم پايين مياندازم، برای رقم زدن یک سال من به دیروزم نگاه نکن که سراپا
شرمساری است، حالم را، قلبم را، اين کم شدن فاصلهها بين من و خودت را درياب.
چشمه ها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا میکنند
خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ی دلم را روبه حقیقت بگشایم... خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکه دیری است دراین قفس زندانی است، درآسمان آبی عشق تو پرواز دهم... خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پرواز را همیشه درخود زنده نگهدارم ..... خدایا...توخود می دانی که بدترین درد برای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن ورهاشدن درگرداب فراموشی وسردرگمی است...پس تو ای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه روزبه تو که سر چشمه تمام حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم.... خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم: خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم... خدایا،شرمنده ام از زیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام. خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هر روز باعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم. خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد تو طلب عفوکنم.خدایا به کدامین گناه اشک شرم از دیده جاری سازم. هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال سخن گفتنم نداد.
خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پر وبالی ده تا خودش را ازاین قفس رهایی بخشد وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند . خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی خواهی خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که خودازکرده خویش آگاهم .چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام. چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است. بار الهی ها،چگونه می توانم روی به توبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم بار الهی ها،توازعلاقه ی من نسبت به خودت آگاهی ومی دانی که چقدر مشتاق رسیدن توام ولی هروقت که تصمیم گرفتم که به سوی توبیایم گناه به سراغم آمد و مرا ازتو دورساخت. همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزو را به من نداده است. بار الهی ها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره زاری که درپیش روی من است می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیایدآرزوی رسیدن به تو را این بار ازمن بستاند. پس ای پروردگاربی همتا به لطف وکرم خویش مرا ازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را از هرچه بدی است پاک کنم. خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن راتجربه کنم |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By avazak.ir ] |